سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستم داشت از من قران می پرسید.من هم برای تمرکز بیشتر و برای اینکه امیرعلی حواسمو پرت نکنه چشامو بسته بودم و قران می خوندم. یکدفعه امیرعلی گفت:ماما..ماما..و زود یه چیزی گذاشت دهانم.تمام این اتفاقات در یک لحضه بود.من فکر کردم یه چیز خوردنی داره به من میده که بخورمدهنم آب افتاد!،چشمتون روز بد نبینه. دیدم این خوردنی !پیشکش شده از پسرم داره کنار لبم  وول میخوره.با ترس از دهانم در آوردم دیدم یه حشره پیدا کرده و داده مادرش تستش کنه.چنان جیغی کشیدم که خودش و دوستم هم ترسیدن.ترسیدماما براش تجربه شد که هر چیزی خوردنی نیست.




تاریخ : شنبه 92/1/10 | 8:0 عصر | نویسنده : مامان مریم | نظر