سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز سه شنبه امیرعلی رو بردم تا واکسن 1.5 سالگیشو بزنه. 1ساعت اونجا معطل بودیم تا نوبتمون بشه .بادیدن هربچه ای کلی ذوق میکرد.نوبتمون شد آستینشو بالا زدم تا خانمه واکسنشو بزنه ،یه دفعه امیرعلی که یه چشمش  زیرکلاهش قرار گرفته بود، با یه چِشش برگه و خودکار خانومه رو دید و میگفت :چش چش دو..خود خانومه هم خندش گرفته بود.بعد از اینکه به دوتا دستاش واکسن زدن یه گریه کوتاهی کرد گریه‌آورو زود تمام شد. اون روز به خیرو خوبی گذشت.اما فرداش یعنی روز چارشنبه که از خواب بیدارشد چشمتون روز بد نبینه..دیدم امیرعلی یه دستشو مثل چوب نگه داشته و حرکت نمیده و ناله میزنه.تمام کارهاشم یه دستی انجام میداد.یه دستی آب میخورد،یه دستی لوگو هاشو روهم میزاشت،و..اما قضیه به همین راحتی هم نبود با کوچکترین کاری ناله ش بلند میشد و بااشاره به دستش میگفت:اوخ..یعنی اوخ شده!به خاطرهمین هم خیلی هم عصبی شده بود.عصبانی شدم!رودستش حوله گرم میذاشتم که دردش کاهش پیداکنه.پنج شنبه  دستشو زیرآبگرم ماساژ دادم،خیلی بهتر شد.دیگه بعد اون دردش افتاد ولی خیلی بچه م درد کشید




تاریخ : سه شنبه 91/9/28 | 9:0 صبح | نویسنده : مامان مریم | نظر